شور لیلی کو که باز آرایش سودا کند
خاک مجنون را غبار خاطر صحرا کند
میدهد طومار صد مجنون بباد پیچ و تاب
کردبادی گرزآهم جلوه در صحرا کند
در گلستانی که رنگ جلوه ریزد قامتت
تا قیامت سرو ممکن نیست سربالا کند
میتواند از دل ما هم طرب ایجاد کرد
از گداز سنگ سودا گر کسی مینا کند
آسمان دارد زمن سرمایه تعمیر درد
بشکند رنگم بهر جا ناله ئی برپا کند
خاکم از آسودگی شیرازه صد کلفت است
کو پریشانی که باز این نسخه را اجزا کند
آن سوی ظلمت بغیر از نور نتوان یافتن
روی در مولی است هر کس پشت بر دنیا کند
عاقبت نقشی بر آب است اعتبارات جهان
نام جای خود چه لازم در نگین ها وا کند
برده ام پیش از دو عالم دعوی واماندگی
آسمان مشکل که امروز مرا فردا کند
گفتگو از معنی تحقیق دارد غافلت
اندکی خاموش شو تا دل زبان پیدا کند
کام عیشی تر نشد از خشک مغزیهای دهر
شیشه بگدازد مگر نامی بجام ما کند
(بیدل) اسباب جهان را حسرتت مشاطه است
زشتی هر چیز را نایافتن زیبا کند