شوق تا گردد دو بالا خویش را احول کنید
نیم رخ کم حیرت است آئینه مستقبل کنید
آگهی از اطلس گردون چه خواهد یافتن
خواب ما هم بی قماشی نیست گر مخمل کنید
با بد و نیک جهان زین بیش نتوان شد طرف
یکعرق وار از حیا آئینه ها را حل کنید
آشنای وحدت از تشویش کثرت ایمن است
دردسر کمتر مفصل را اگر مجمل کنید
سعی دنیا هر قدر کوتاه همتها رساست
پا اگر نتوان شکستن دست قدرت شل کنید
کر دماغ آرزو خارد هوای افسری
هم بسر چنکی سر بیمغز خود را کل کنید
نیست جز بیحاصلی عرض مثال ما و من
دست بر هم سودن است آئینه گر صیقل کنید
گرد دل گر دیدنی سیر کمال این است و بس
بر دو عالم خط کشید این صفحه گر جدول کنید
زاهدان سعی عمل رفع صداع وهم نیست
سدره و طوبی بهم سائید تا صندل کنید
نفی در تکرار نفی اثبات پیدا میکند
لفظ هستی مستی ئی دارد اگر مهمل کنید
صد نگه از یک مژه بستن تغافل میشود
با هوسها آنچه آخر کردنست اول کنید
بحر از ایجاد حباب آئینه دار وهم کیست
(بیدل) ما مشکلی در پیش دارد حل کنید