" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٠: شوق تا محمل بدوش طبع وحشت ساز ماند

شوق تا محمل بدوش طبع وحشت ساز ماند
بال عنقا موج زد گردی که از ما باز ماند
نیست جز مهر زبان موج تمکین گهر
دل چو سا کن شد نفس از شوخی پرواز ماند
چشم واکردیم دیگر یاد پیش و پس کراست
فکر انجام شرار و برق در آغاز ماند
کی حریف وحشت سرشار دل کردد سپند
این جرس از کاروان ما بیک آواز ماند
وحشت صبح از نفس ایجاد شبنم میکند
در گره گم گشت تار ما زبس بی ساز ماند
هیچکس از خجلت دیدار مژگان برنداشت
آینه دور از تماشا یک نگاه اند از ماند
شمع یکسر اشک و آه خویش با خود میبرد
هم بزیر پای ما ماند آنچه از ما بازماند
در خزان سیر بهارم زین گلستا کم نشد
رنگها پرواز کرد و حیرتم گلباز ماند
از فرامش خانه عرض شرر جوشیده ام
گردبالی داشتم در عالم پرواز ماند
صفحه دل تیره کردم (بیدل) از مشق هوس
بسکه بر هم خورد این آینه از پرداز ماند