صبح شد در عرصه گردون مگو خندان سفید
کف بلب آورده است این بختی کوهان سفید
تا کجا روشن شود عجز ترددهای خلق
بحر هم در خورد گوهر میکند دندان سفید
جاده پیمای عدم بودیم و کس محرم نبود
این ره خوابیده شد از لغزش مژگان سفید
شبهه تحقیق نقشی میزند بر روی آب
جز سیاهی هیچ نتوان شد درین میدان سفید
زنگ دارد جوهر آئینه عرض کمال
در کلف خوابید هر جا شد مه تابان سفید
تا نگردد سخت جانی دستگاه انفعال
استخوان در پیکر ما میشود پنهان سفید
زیر کردون چون سحر در یکنفس گشتیم پیر
میشود موی اسیران زود در زندان سفید
راه غربت یکقدم رنجش کم از صد سال سنت
اشک را از دیده دوری کرد تا مژکان سفید
بزم می گرم است از دم سردی واعظ چه باک
برف نتواند شدن در فصل تابستان سفید
انتظار تیغ نازش انفعال آورد یار
چون عرق گردید آخر خون مشتاقان سفید
مینوشتم نامه ئی بی مطلب قربانیان
جوشن نومیدی زبس کف کرد شد عنوان سفید
کاروان انتظار آخر بجائی میرسد
(بیدل) از چشم ترم راهیست تا کنعان سفید