" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٩: صفا داغ کدورت گشت سامان من و ما شد

صفا داغ کدورت گشت سامان من و ما شد
بسر خاکی فشاند آئینه کاین تمثال پیدا شد
زیارتگاه حسنم کرد فیض محو گردیدن
بجز نقش ستم را خانه آئینه پیدا شد
زفکر خود گذشتم مشرب ایجاد جنون گشتم
گریبان تأمل صرف دامن گشت صحرا شد
چراغ برق تحقیقی نمیباشد درین وادی
سیاهی کرد اینجا گر همه خورشید پیدا شد
زتمثال فنا تصویر صبح آواز می آید
که در آئینه وضع جهان نتوان خودآرا شد
زیمن عافیت دور است ترک وضع خاموشی
زبان بال طپشها زد اگر یک حرف گویا شد
بقدر ناز معشوقست سعی همت عاشق
نگاه ما بلندی کرد تا سرو تو رعنا شد
دماغ درد دل داری مهیای طپیدن شو
بگوس عافیت نتوان حریف ناله ما شد
عروجم بینشانی بود لیک از پستی همت
شرار من فسردن در گره بست و ثریا شد
سرو برگ تعلق در ندامت باختم (بیدل)
جهان را سودن دستم پر پروزا عنقا شد