" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥٧: طره او در خیالم گر پریشان میشود

طره او در خیالم گر پریشان میشود
از نفس هم دل پریشانتر پریشان میشود
ای بسا طبعی که در جمعیتش آورگیست
شعله از گل کردن اخگر پریشان میشود
چون نفس زنهار ترک آستان خود مخواه
هر که پا بیرون نهد زین در پریشان میشود
از شکست خاطر ما هیچکس آگاه نیست
این غبار از عالم آنسوتر پریشان میشود
چون فنا نزدیک شد مشکل بود ضبط حواس
در دم پرواز بال و پر پریشان میشود
ای سحر برگیر و دار جلوه هستی مناز
این تجمل تا دم دیگر پریشان میشود
اینقدر گرد جهان گشتن جنون آوارگیست
چرخ را هر صبح مغز سر پریشان میشود
هرزه گردی شاهد بی انفعالیهای ماست
خاک ما گرنم کشد کمتر پریشان میشود
ای چراگاه هوس از آدمیت شرم دارد
خرمنت در فکر گاو و خر پریشان میشود
خاکدان دهر (بیدل) مرکز آرام نیست
خواب ما آخر برین بستر پریشان میشود