" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦١: عالم همه زین میکده بیهوش برآمد

عالم همه زین میکده بیهوش برآمد
چون باده زخم بیخبر از جوش برآمد
چندانکه گشودیم سر دیگ تسلی
سرپوش دگر از ته سرپوش برآمد
حرفی بزبان آمده صد جلد کتابست
عنقا بخیال که فراموش برآمد
ای بیخبران چاره فرمان ازل چیست
آهی که دل امروز کشد دوش برآمد
بیمطلبی آئینه جمعیت دلهاست
موج گهر از عالم آغوش برآمد
کیفیت مو داشت گل شیب و شبابت
پیش از کفن این جلوه سیه پوش برآمد
این دیر خرابات خیالیست که اینجا
تا شعله جواله قدح نوش برآمد
دون طبع همان منفعل عرض بزرگیست
دستار نمود آبله پا پوش برآمد
بر منظر معنی که زاوهام بلند است
نتوان بخیالات هوس گوش برآمد
صد مرحله طی کرد خرد در طلب اما
آخر پی ما آنطرف هوش برآمد
از نغمه تحقیق صدایی نشنیدیم
فریاد که ساز همه خاموش برآمد
دیدیم همین هستی ما زحمت ما بود
سر آخر کار آبله دوش برآمد
(بیدل) مثل کهنه افسانه هستی
زین گوش درون رفت و از آن گوش برآمد