عجز طاقت بگرفتاری غم شادم کرد
یاس بی بال و پری از قفس آزادم کرد
کو خم دام تعلق چه کمند اسباب
اینقدرها بقفس خاطر صیادم کرد
عافیت مزد فراموشی حالم شمرید
درد عشقم بتکلف نتوان یادم کرد
نوحه ئی دارم و جان می کنم از قامت خم
آه ازین تیشه که هم پیشه فرهادم کرد
غافل از زشتی اعمال دمیدم هیهات
عشق پیش از نگه منفعل ایجادم کرد
سعی بیهوده ندانم بکجایم می برد
نفس سوخته شد سرمه که فریادم کرد
گفتم انشا کنم از عالم مطلب سبقی
شرم اظهار زبان عرق ارشادم کرد
چون خط جاده زبس منتخب تسلیمم
هر که آمد بسر از نقش قدم صادم کرد
گره ضبط نفس نسخه گوهر دارد
وضع خاموش بعلم ادب استادم کرد
نفس هنگامه هستی چه تنزه که نداشت
شیشه بر سنگ زدن رشک پریزادم کرد
نقص هم بی اثری نیست زتقلید کمال
فقر ما را اگر الله نکرد آدم کرد
محو کیفیت نیرنگ وفایم (بیدل)
آنکه میخواست فراموش کند یادم کرد