" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٥: عدم زین بیش برهانی ندارد

عدم زین بیش برهانی ندارد
وجوب است آنچه امکانی ندارد
گشاد و بست چشمت عالم آراست
جهان پیدا و پنهانی ندارد
دماغ ما و من بیهوده مفروش
خیالی چیده دکانی ندارد
بخندای صبح بر عریانی خویش
گریبان تو دامانی ندارد
کف خاک از پریشانی غبار است
بخود بالیدنت شانی ندارد
بنفی اعتبار اندیشه تا چند
شکست رنگ تاوانی ندارد
کسی جز شبه از هستی چه خواند
سر این نامه عنوانی ندارد
چه دانشها که بر بادش ندادیم
جنون هم کار آسانی ندارد
مروت از دل خوبان مجوئید
فرنکستان مسلمانی ندارد
زاسباب نعیم و ناز دنیا
چه دارد کس کر احسانی ندارد
درین وادی همه گر خضر باشد
ز هستی غیر بهتانی ندارد
خیال زندگی دردیست (بیدل)
که غیر از مرگ درمانی ندارد