عریانی آنقدر ببرم تنگ میکشد
کز پیکرم بجای عرق رنگ میکشد
آسان مدان بکارگه هستی آمدن
اینجا شرر نفس زدل سنگ میکشد
فکر میان یار زبس پیکرم گداخت
نقاش مو زلاغریم ننگ میکشد
سامان زندگی نفسی چند بیش نیست
عمر خضر خماری ازین بنگ میکشد
زاهد خیال ریش رها کن گزین هوس
آخر تلاش شانه بسر چنگ میکشد
با هیچکس مجوش که تمثال خوب و زشت
رخت صفای آینه بر زنگ میکشد
ایخواجه یک دو گام دگر مفت جهد گیر
باریست زندگی که خر لنگ میکشد
خلقی بگرد قافله فرصتی که نیست
چون صبح تلخی شکری رنگ میکشد
خون شدل دل از عمارت حرصی که عمرهاست
زین کوهسار دوش نگین سنگ میکشد
خامش نوای حسرت دیدار نیستم
در دیده سرمه گر کشم آهنگ میکشد
از حیرت خرام تو کلک دبیر صنع
نقش خیال نیز همان دنگ میکشد
(بیدل) چو بند نیشکر از فکر آن دهن
معنی فشار قافیه تنگ میکشد