عشق مطرب زاده ئی بر ساز و تقوی زور کرد
دانه تسبیح رازاهد خر طنبور کرد
با همه واماندگی روزی دو آزادی خوشست
خانه را نتوان باندوه تعلق گور کرد
زین گلستان صد سحر جوشید و صد شبنم دمید
عبرتم سیر چکیدنهای یک ناسور کرد
بگذر از بیصرفه گوئیها که ساز انبساط
گوشمالی خورد هر گه ناله بیدستور کرد
موسی ما شعله ها در پرده نیرنگ داشت
حسرتی از دل برون آورد و برق طور کرد
با چنین فرصت نبود امکان مژه برداشتن
وعده دیدار خلقی را امل مزدور کرد
شهرت اقبال عجز از چتر شاهی برتر است
موی چینی سایه آخر بر سر فغفور کرد
شور اسرارم جنون انگیخت از موی سفید
شوخی این پنبه ام هنگامه منصور کرد
نی زطاعت بهرئی بردم نه ذوقی از گناه
در همه کارم حضور نیستی معذور کرد
دخل آگاهی بیکسو نه که تحقیق غیور
چشم خلقی را بانگشت شهادت کور کرد
(بیدل) از عزلت کلامم رتبه معنی گرفت
خم نشینی باده ام را اینقدر پرزور کرد