" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٧٨: عید است غبار سر راه تو توان شد

عید است غبار سر راه تو توان شد
قربانی قربان نگاه تو توان شد
امید شهید دم شمشیر غروریست
بسمل زخم طرف کلاه تو توان شد
باید همه تن دل شد و آشفت و جنون کرد
تا محرم گیسوی سیاه تو توان شد
تسلیم زآفات جهان باک ندارد
در جیب خودم محو پناه تو توان شد
ای خاک خرامت گل فردوس بدامن
کو بخت که پامال گیاه تو توان شد
سهلست شفاعت گری جرم دو عالم
گر قابل یکذره گناه تو توان شد
(بیدل) دل ما طاقت آفات ندارد
تا کی هدف ناوک آه تو توان شد