عیش ما کم نیست گر اشکی بچشم تر بود
شوق سرشار است تا این باده در ساغر بود
نگهت گل دام اگر دارد همان برگ گلست
رهزن پرواز مشتاق تو بال و پر بود
با غبار فقر سازد هر کجا روشن دلیست
چهره آئینه ها را غازه خاکستر بود
آنقدر رفعت ندارد پایه ارباب قال
واعظانرا اوج عزت تا سر منبر بود
روشناس هستی از آئینه اشکیم و بس
نیستی جوشد زشبنم گر نه چشم تر بود
ره ندارد سرکشی در طینت صاحبدلان
میزند موج رضا آبی که در گوهر بود
این زمین و آسمان هنگامه شور است و بس
گر بود آسودگی در عالم دیگر بود
عاشقان پر بیکس انداز درد نومدی مپرس
بیرخت مشکل که ما را خاک هم بر سر بود
در حریم خلوت دل عیب جورا راه نیست
حلقه را از شوخ چشمی جا برون در بود
هستی ما را تفاوت از عدم جستن خطاست
سایه آخر تا چه مقدار از زمین برتر بود
خدمت دلها کن اینجا کفر و دین منظور نیست
آینه از هر که باشد مفت روشنگر بود
هر کرا (بیدل) بگنج نشه معنی رهیست
هر رگی تاگ بچشمش رشته گوهر بود