" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٥: غرور ناز تو تهمت کش ادا نشود

غرور ناز تو تهمت کش ادا نشود
بهیچ رنگ می جامت آشنا نشود
طرف اگر همه شوقست ننگ یکتائیست
شکستم آینه تا جلوه بی صفا نشود
به گلشنی که شهیدان شوق بیدادند
جفاست بر گل زخمی که خون بها نشود
براستی قدمی کر زنی چو تیرنگاه
بهر نشان که توجه کنی خطا نشود
زفیض رتبه عجز طلب چه امکانست
که نقش پابره او جبین نما نشود
خموشیم بکمالیست کز هجوم شکست
صدا چو رنگ زمینای من جدا نشود
امید صندل دردسر هوسها نیست
مباد دست تو با سودن آشنا نشود
اگر بساز نفس تا ابد زنی ناخن
جز آن گره که درین رشته نیست وانشود
بهستی آنهمه رنگ اثر نباخته ایم
که هر که خاک شود گل فروش ما نشود
بنای وحشت ما کیست تا کند تعمیر
بآن غبار که پامال نقش پا نشود
امید عافیتی هست در نظر (بیدل)
شکست رنگ مباد اگره گشا نشود