غفلت آهنگان که دل را ساز غوغا کرده اند
از نفس بر خانه آئینه در واکرده اند
از سر بیمغز این سوداپرستان امل
بیضه ها پنهان بزیر بال عنقا کرده اند
آنقدر ارزش ندارد نقد و جنس اعتبار
محرمان بیرون این بازار سودا کرده اند
در خور ترک علایق منصب آزادگیست
هر چه بیرون رفته اند از خانه صحرا کرده اند
دعوی عشق و سلامت دستگاه خنده است
این هوسناکان بکشتی سیر دریا کرده اند
کارگاه بی نیازی بسته اسباب نیست
شیشه سازان از نفس ایجاد مینا کرده اند
هیچکس اینجا نمیباشد سراغ هیچکس
خانه خورشید از خورشید پیدا کرده اند
برنمی آید هوس با شوکت اقبال درد
شد علمها سرنگون تا ناله بر پا کرده اند
بی تأمل سرمکن حرف کتاب احتیاج
معنی اظهار مطلب سکته انشا کرده اند
هر چه دارد محفل تحقیق امروز است و بس
خاک بر فرق دو عالم دی و فردا کرده اند
بی تمیزی چند بر ایوان و قصر زرنگار
نازها دارند گویا در دلی جا کرده اند
کس مبیناد از نفاق اختلاط عقل و حس
داغ این ظلمی که ما را از تو تنها کرده اند
جیبها زد چاک چرخ و صبح دامنها درید
تا توزین کسوت برون آئی جنونها کرده اند
اندکی (بیدل) بهوش آ وهم و ظن در کار نیست
هر چه می بینی نیاز عبرت ما کرده اند