" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٧: غنا مفت هوس گر نام آسودن نمی گیرد

غنا مفت هوس گر نام آسودن نمی گیرد
غبار دامن افشان سحر دامن نمی گیرد
فسردن خوشتر است از منت شوراندن آتش
حنا بوسد کف دستی که دست من نمی گیرد
دلی دارم ادب پرورده ناموس یکتائی
که از شرم محبت خورده بر دشمن نمی گیرد
زتشویش علایق رسته گیر آزاد طبعانرا
عنان آب دام سعی پرویزن نمی گیرد
ره فهم تجرد فطرت بار یک میخواهد
کسی جز رشته آب از چشمه سوزن نمی گیرد
حضور عافیت گر مقصد سعی طلب باشد
چرا همت ره از پا درافتادن نمی گیرد
ضعیفی در چه خاک افگنده باشد دام من یارب
که صیاد از حیا عمریست نام من نمی گیرد
تواضع کیش همت را چه امکانست رعنائی
خم دوش فلک بار سرو گردن نمی گیرد
دم پیری زفیض گریه خلقی میرود غافل
درین مهتاب شیری هست و کس روغن نمی گیرد
قماشی از حیا دارد قبای نازک اندامی
که بوی یوسف از شوخی به پیراهن نمی گیرد
اگر شمع رخش صد انجمن روشن کند (بیدل)
تحیر آتشی دارد که جز در من نمی گیرد