" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٨: فالی از داغ زدم دل چمن آئین آمد

فالی از داغ زدم دل چمن آئین آمد
ورق لاله بیک نقطه چه رنگین آمد
جرأت سعی دماغ طپش آرائی کیست
پای خوابیده ما آبله بالین آمد
چون دو ابرو که نفس سوخته ربط هم اند
تیغ او زخم مرا مصرع تضمین آمد
عافیت میطلبی بگذر از اندیشه جاه
شمع را آفت سر افسر زرین آمد
تلخکامیست زدرک من و ماحاصل گوش
بیحلاوت بود آنکس که سخن چین آمد
صفحه ساده هستی رقم غیر نداشت
هر که شد محرم این آینه خودبین آمد
سایه از جلوه خورشید چه اظهار کند
رفتم از خویش ندانم بچه آئین آمد
هر کسی در خور خود نشه راحت دارد
خار پا را زگل آبله بالین آمد
در خزان غوطه زن و عرض بهاری دریاب
عالمی رفت به بیرنگی و رنگین آمد
صبر کردیم و بوصلی نرسیدیم افسوس
دامن ماته سنگ از دل سنگین آمد
(بیدل) از عجز طلب صید فراغت داریم
سایه را بخت نگون طره مشکین آمد