" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٩٣: فسردگیهای ساز امکان ترانه ام را عنان نگیرد

فسردگیهای ساز امکان ترانه ام را عنان نگیرد
حدیث طوفان نوای عشقم خموشی از من زبان نگیرد
زدستگاه جهان صورت نیم خجالت کش کدورت
چو آینه دست بی نیازان زهر چه گیرد زبان نگیرد
سماجت است اینکه عالمی را بسر فگنده است خاک ذلت
سبک نگردد بچشم مردم کسی که خود را گران نگیرد
زدست رفته است اختیارم بنارسائی کشیده کارم
بساز وحشت پری ندارم که دامنم آشیان نگیرد
بغیر وحشت بهیچ عنوان حضور راحت ندارد امکان
زصید مطلب سراغ کم گیر اگر دلت زین جهان نگیرد
مساز سرمایه تعین که کاروان متاع همت
بچارسوئی که خودفروشی رواج دارد دکان نگیرد
زخود براتا رسد کمندت بکنگر قصر بی نیازی
بنردبانهای چین دامن کسی ره آسمان نگیرد
اگر بعزم گشادکاری زگوشه گیران مباش غافل
که تیر پرواز را نشاید دمیکه بال از کمان نگیرد
کجست طور بنای عالم تو نیز سر کن بکج ادائی
که شهرت وضع راستی ها چو حلقه ات بر سنان نگیرد
در آتش عشق تا نسوزی نظر بداغ وفا ندوزی
که از چراغ هوس فروزی تنور افسرده نان نگیرد
فتاده ئی راز خاک بردار و یا مبر نام استطاعت
کسی چه گیرد زساز قدرت که دست واماندگان نگیرد
اگر زوارستگان شوقی بفکر هستی مپیچ (بیدل)
که همت آئینه تعلق بدست دامن فشان نگیرد