" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٩٧: فکر نازک عالمی را سرمه تقریر شد

فکر نازک عالمی را سرمه تقریر شد
موی چینی بر صداها جاده شبگیر شد
موجها تا قطره زین دریا به بیباکی گذشت
گوهر ما را زخودداری گذشتن دیر شد
آب میگشتیم کاش از ننگ بیدردی چو کوه
کز دل سنگین عرقها بر رخ ما قیر شد
در جناب کبریا جز نیستی مقبول نیست
خدمت اندیشیدن ما موجد تقصیر شد
صید ما دیوانگان تالیف چندین دام داشت
حلقها عمری بهم جوشید تا زنجیر شد
نور دل جوشاند عشق از پرده بخت سیاه
صبح ما زین شام در پستان زنگی شیر شد
آدمی چندان بمهمان خانه گردون نماند
این ستمکش یکدودم غم خورد آخر سیر شد
درعدم از ما و من پر بیخبر می زیستیم
خواب ما را زندگی هنگامه تعبیر شد
کوهها از شرم خاموشی به پستی ساختند
سرمه گردیدن بیاد آمدبم ما زیر شد
طبع ما را عجز نقاش هر از اندیشه کرد
ناتوانی مو دمید و کلک این تصویر شد
زین همه اسباب بیرون تا کجا آید کسی
چین دامان بلندم خار دامنگیر شد
قدر زانو اندکی زین بیش بایستی شناخت
بر در دل حلق زد اکنون که (بیدل) پیر شد