" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٢: قماش رنگ زبس بیحجاب می بافند

قماش رنگ زبس بیحجاب می بافند
بروی گل زدریدن نقاب می بافند
مباش منکر اسرار سینه چاکی ما
بکارگاه سحر آفتاب می بافند
ززخم تیغ حوادث توان شدن ایمن
بجوشنی که زموج شراب می بافند
بیک نفس سر بیمغز می خورد بر سنگ
جدا زپشم کلاه حباب می بافند
درین چمن که هوا داغ شبنم آرائیست
تسلی ئی بهزار اضطراب می بافند
تو خواه مرگ شمر خواه زندگی اندیش
همین بطبع کتان ماهتاب می بافند
کراست ناب رسائی بحث فرصت عمر
گسسته است نفس تا جواب می بافند
توان شناخت زباریک ریشی انفاس
که در قلمرو هستی چه باب می بافند
کباب شد عدم ما زتهمت هستی
بر آتشیکه نداریم آب می بافند
زگفتگو بغبار نظر متن (بیدل)
که بهر چشم زافسانه خواب می بافند