" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٣: قیامت خنده ریزی بر مزار من گل افشان شد

قیامت خنده ریزی بر مزار من گل افشان شد
زشور آرزو هر ذره خاکم نمکدان شد
بشغل سجده او گر چنین فرسوده میگردد
جبین در کسوت نقش قدم خواهد نمایان شد
ندانم در شکست طره مشکین چه پردازد
که گردامن شکست آئینه دار کجکلاهان شد
چه امکانست از نیرنگ تمثالش نشان دادن
اگر سر تا قدم حیرت شوی آئینه نتوان شد
حیا سرمایگیها نیست بی سامان مستوری
نگه در هر کجا بی پرده شد محتاج مژگان شد
تحیر معنی دارد که لفظ آنجا نمیگنجد
چو من آئینه گشتم هر چه صورت بود پنهان شد
بهاری در نظر دارم که شوخیهای نیرنگش
مرا در پرده اندیشه خون کرد و گلستان شد
عدم پیمائی موج و حباب ما چه می پرسی
همان چین شکست این شیشه ها را طاق نسیان شد
دو عالم داشت بر مجنون ما بازار دلتنگی
دماغ وقت سوداخوش که آشفت و بیابان شد
چو شبنم ساغر دردم بآسانی نشد حاصل
سراپایم زهم بگداخت تا یکچشم گریان شد
سراغ شعله دیگر ندارد مجمر امکان
تو دل در پرده روشن کن برون خواهد چراغان شد
طلسم ناز معشوقست سر تا پای من (بیدل)
غبارم گر زجا برخاست زلف او پریشان شد
کار جهان خواه عجز خواه سری میکند
آگهی اینجا کجاست بیخبری میکند
مقصد عزم نفس هیچ نمودار نیست
یک طپش پا بگل نامه بری میکند
کیست کزین خاکدان گرد بلندی نکرد
آبله هم زیر پا عزم سری میکشد
بسکه تنک فرصت است عشرت این انجمن
تا بچراغی رسیم شب سحری میکند
ضبط عنان سرشک از کف ما برده اند
شوق پری جلوه ئی شیشه گری میکند
انجمن میکشان خامشی آهنگ نیست
شیشه ما سنگ را کبک دری میکند
سفله زکسب کمال قدر مربی شکست
قطره چو گوهر شود بدگهری میکند
در همه حال آدمی شخص ملک سیرت است
لیک بجاه اندکی ناز خری میکند
حرص گوارا گرفت تلخی ادبار منع
پیش طمع دور باش نیشکری میکند
جوهر فرهاد نیست ورنه درین کوهسار
صورت هر سنگ و گل مو کمری میکند
زنگ و صفای دلست غفلت و آگاهیم
آینه در هر صفت پرده دری میکند
(بیدل) از افشای راز منفعلم کرد عشق
پیش که نالد ادب گریه تری میکند