" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٦: کام جویان اندکی بر مطلب استغنا زنید

کام جویان اندکی بر مطلب استغنا زنید
یک تغافل بر خیال پوچ پشت پا زنید
غنچه دارد لذت سربسته عیش بهار
لب اگر آید بهم بوسی بران لبها زنید
سیلی امواج وقف خانه بر دوش حباب
لنگری چون موج گوهر در دل دریا زنید
شمع میگوید که ای دربند خواب افسردگان
شعله هم آبست گر بر روی غفلت وازنید
ذوق حال از نام استقبال باطل میشود
نیست امروز آنقدر فرصت که بر فردا زنید
گر برون تازید از آرایش نام و نشان
تخت آزادی بدوش همت عنقا زنید
رنگ گل را ترجمان گر غنچه باشد خوش اداست
خنده ها چون باده باید از لب مینا زنید
کلفت خمیازه از درد شکستن بدتر است
تابکی حسرت کشد سنگی بجام ما زنید
زان پری جز بی نشانی برنمیدارد نقاب
تا ابد گر شیشه تحقیق بر خارا زنید
عمرها شد ناز فطرت سرنگون خجلت است
دامن گردی که دارید اندکی بالا زنید
(بیدل) از ساز نفس این نغمه می آید بگوش
کای اسیران خانه زندان است بر صحرا زنید