کام دل از لب خاموش گرفتن دارد
نشه ئی زین می بیجوش گرفتن دارد
تانواهای جهان ساز کدورت نشود
چون کری رهگذر گوش گرفتن دارد
نیست دیوانه زکیفیت صحرا غافل
از جنون هم سبق هوش گرفتن دارد
زاهدا کس زسبوی میت آگاه نکرد
این صوابیست که بر دوش گرفتن دارد
خوب و زشت آنچه درین بزم درد طرف نقاب
همچو آئینه در آغوش گرفتن دارد
هر نگه دیده بطوفان دگر می جوشد
سر این چشمه خس پوش گرفتن دارد
فیض آزادی اگر پرده گشاید چون صبح
یک دمیدن بصد آغوش گرفتن دارد
درد دل صور قیامت شد و نشنید کسی
پیش این بیخبران گوش گرفتن دارد
مفت فرصت اگر آگه شوی از ساز نفس
این رگ خواب فراموش گرفتن دارد
در دل غنچه زاسرار چمن بوئی هست
خبر از مردم خاموش گرفتن دارد
چشم تا باز نمائی مژه ها رو بقفاست
خبر امشبت از دوش گرفتن دارد
بسخن قانعم از نعمت الوان (بیدل)
رزق خود چون صدف از گوش گرفتن دارد