" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٠: گر خاک نشینان علم افراخته باشند

گر خاک نشینان علم افراخته باشند
چون آبله پا سپر انداخته باشند
از خجلت پرداز گلت مانی و بهزاد
پیداست که روها چقدر ساخته باشند
پیش عرق شرم تو نتوان مژه برداشت
دستی چو غریق از ته آب آخته باشند
چون کاغذ آتش زده کو طاقت دیدار
گو خلق هزار آئینه پرداخته باشند
صبح و شفقی چند که گل میکند اینجا
رنگ همه رفته است کجا باخته باشند
مقصدطلبان جوش غبارند درین دشت
بگذار دمی چند که می تاخته باشند
حرص و هوس آواره وهم اند چه تدبیر
ایکاش باین گوشه دل ساخته باشند
یارب نرمد ناله زخاکستر عشاق
در خاک هم این سوختگان فاخته باشند
عمریست نفس میکشم و میروم از خویش
این بار دل از دوش که انداخته باشند
هر اشک سراغی زدل خون شده داشت
آن چیست درین بوته که نگداخته باشند
(بیدل) به تغافلکده عجز نهان باش
تا خلق ترا آن همه نشناخته باشند