گردد گر نشد زمن نارسا بلند
هوئی مگر چو نبض کنم بی صدا بلند
بنیاد عجز و دعوی عزت جنون کیست
مو سر بلند نیست شود تا کجا بلند
کم همتی بساز فراغم وفا نکرد
دامن نیافتم بدرازی پا بلند
از نه فلک دریغ مکن چین دامنی
یک زینه وار از همه منظر برا بلند
دور است خواب قافله از معنی رحیل
ورنه نمی شد اینهمه بانگ درا بلند
پیری دکان ناله ما گرم داشته است
نرخ عصاست در خور قد دو تا بلند
خلق جهان جنون زده بی بضاعتیست
از کاسه تهیست خروش گدا بلند
فطرت محیط نه فلک آبگون شود
گروار سیم آبله پست است یا بلند
ما بیخودان تظلم حسرت کجا بریم
دست غریق عشق نشد هیچ جا بلند
چون نقش پا زبسکه نگون بخت فطرتیم
مژگان نمیشود بتماشای ما بلند
پستی مکش زچتر کی و دستگاه جم
یک پشت پای بگذر ازین دستها بلند
(بیدل) مگر تو درگذری ورنه پیش ما
دریاست بی کنار و پل مدعا بلند