گل بسر جام بکف آن چمن آئین آمد
میکشان مژده بهار آمد و رنگین آمد
طبعم از دست زبان سوز تبی داشت چو شمع
عاقبت خاموشیم بر سر بالین آمد
نخل گلزار محبت ثمر عیش نداد
مصرع آه همان یاس مضامین آمد
حیرتم بی اثر از انجمن عالم رنگ
همچو آئینه زصورتکده چین آمد
حاصل این چمن از سودن دستم گل کرد
بکف از آبله ام دامن گلچین آمد
هیچکس از غم اسباب نیامد بیرون
بار نابسته این قافله سنگین آمد
چه خیال است سر از خواب گران برداریم
پهلوی ما چو گهر در ته بالین آمد
چون نفس سر بخط وحشت دل میتازیم
جاده در دامن ایندشت همان چین آمد
باز بی روی تو در فصل جنون جوش بهار
سایه گل بسرم پنجه شاهین آمد
خون بدل خاک بسر آه بلب اشک بچشم
بی جمال تو چها بر من مسکین آمد
(بیدل) آسوده تر از موج گهر خاک شدیم
رفتن از خویش چه مقدار بتمکین آمد