لاله و گل چشمک رمز خزان فهمیده اند
زعفرانی هست کاینها بر وفا خندیده اند
زین گلستانم بگوش آواز دردی میرسد
رنگ و بوی نیست اینجا بلبلان نالیده اند
بر غرور فرصت ما تا کجا خندد ثباب
آسیاها نیز اینجا رنگ گردانیده اند
سرنگونی با همه نشو و نما از ما نرفت
ناتوانان همچو مو پر منفعل بالیده اند
به که غلطانی نخواند بر گهر افسون ناز
موجها بیتاب بودند ایندم آرامیده اند
خواه بر گردون سحر شو خواه در دریا حباب
در ترازوی نفس جز باد کم سنجیده اند
منکر وضع ندامت غافل است از ساز عیش
دستها اینجا دو برگ گل بهم سائیده اند
نیست تدبیر وداع دردسر کار کمی
بی تمیزان عقل کامل را جنون نامیده اند
کل شوی تا دور کردون محرم عدلت کند
جزوها یکسر خط پرکار را کج دیده اند
از ادب تا یاد آن نرگس نچیند انفعال
خانه بیمار را دارالشفا نامیده اند
حیرتی را مغتنم گیرید و عشرتها کنید
محرمان از صد بهار رنگ یک گل چیده اند
پیش هر نقش قدم ما را سجودی بردنست
کاین بخاک افتادگان پای کسی بوسیده اند
بی ادب (بیدل) بخاک نرگسستان نگذری
شرم ناکان با هم انجا یکمژه خوابیده اند