" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٥٩: مبصران حقیقت که سر بسر هوشند

مبصران حقیقت که سر بسر هوشند
برنگ چشمه آئینه فارغ از جوشند
نیند چون صدف از شور این محیط آگاه
زمغز خشک کسانیکه پنبه در گوشند
علاج حیرت ما کن که رنگ باختگان
شکست خاطر آئینه خانه هوشند
زبان بیخودی رنگ کیست دریابد
شکستگان همه تن نالهای خاموشند
مرا معاینه شد زاختلاط قمری و سرو
که خاکساری و آزادگی هم آغوشند
ملایمت نشود جمع با درشتی طبع
که عکس و آینه با یکدگر نمی جوشند
بصبح عیش مباش ایمن از سیه روزی
مدام سایه و مهتاب دوش بر دوشند
زشوخ چشمی خویشند غافلان محجوب
برهنه است دو عالم اگر نظر پوشند
تو هر شکست که خواهی حواله ما کن
حباب و موج سراپا خمیدن دوشند
کجا رسیم بیاد خرام او (بیدل)
که عاجزان همه چون نقش پا فراموشند