" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧٦: مصور نگهت ساغر چه رنگ زند

مصور نگهت ساغر چه رنگ زند
مگر جنون کند و خامه در فرنگ زند
چنین که نرگست از ناز سرگردان شده است
ز سایه مژه ترسم بسرمه سنگ زند
بگلشنی که چمن در رکاب بخرامی
حنا ز دست تو گیرد گل و برنگ زند
ز سعی خاک بگردون غبار نتوان برد
بدامن من تو همان دامن تو چنگ زند
دل گرفته ما قابل تصرف نیست
کسی چه قفل برین خانهای تنگ زند
گشودن مژه مفت نفس شماری ماست
شرر دگر چقدر تکیه بر درنگ زند
جهان ادبگه دلهاست بی نفس میباش
مباد آینه ئی زین میانه زنگ زند
دل شکسته جنون بهانه جو دارد
که رنگ اگر شکنم شیشه بر ترنگ زند
نموده اند ز دست نوازش فلکم
دمی که گاه غضب بر زمین رنگ زند
ز خویش غیر تراشیده ئی کجاست جنون
که خنده بشعور جهان بنگ زند
بساز عجز براعذرخواه آفت باش
هجوم آبله کمتر بپای لنگ زند
ز (بیدلی) قدح انفعال سودایم
بشیشه ئی که ندارم کسی چه سنگ زند