" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧٨: مفلسی دست تهی بر سودن ارزانی کند

مفلسی دست تهی بر سودن ارزانی کند
پنجه بیکار بیعت با پشیمانی کند
چشم من از درد بیخوابی درین وادی گداخت
سایه خاری نشد پیدا که مژگانی کند
از حیا هم شرم میدارم ز ننگ اشتهار
جامه پوشندگی حیف است عریانی کند
دل به غفلت نه که در رفع تمیز خوب و زشت
خانه آئینه را زنگار دربانی کند
جز بموقع آبروریزیست عرض هر کمال
غیر موسم ابر بر دریا چه نیسانی کند
تا بهمواری رسد دور درشتی های طبع
هر کرا رنگیست باید آسیابانی کند
سبحه را گردآوری چون حلقه زنار نیست
کفر چون هموار شد کار مسلمانی کند
نامه ای دارم بهار انشا که طبع بلبلش
کاش چون بندیم خجلت گریبانی کند
شرم بی دردی عرق میخواهد ای (بیدل) مباد
بی نمی ها دیده را محتاج پیشانی کند