" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧٩: مکتوب شوق هرگز بی نامه بر نباشد

مکتوب شوق هرگز بی نامه بر نباشد
ما و ز خویش رفتن قاصد اگر نباشد
هرجا تنید فطرت یک حلقه داشت گردون
در فهم خط پرکار حکم دو سر نباشد
خاشاک را در آتش تا کی خیال پختن
آنجا که جلوه اوست از ما اثر نباشد
مغرور فرصت دهر زین بیشتر مباشید
بست و گشاد مژگان شام و سحر نباشد
برقی ز دور دارد هنگامه تجلی
این بیخودان به بینید دل جلوه گر نباشد
ما را به رنگ شبنم تا آشیان خورشید
باید بدیده رفتن گر بال و پر نباشد
هرچند کار فرداست امروز مفت خود گیر
شاید دماغ و طاقت وقت دگر نباشد
زاهد ز وضع خلوت ناز کمال مفروش
افسردن از کف خاک چندان هنر نباشد
آئینه خانه دل آخر بزنگ دادیم
زین بیش آه ما را رنگ اثر نباشد
خواهی بخلق رو کن خواهی خیال او کن
در عالم تماشا بر خود نظر نباشد
آسودگی مجوئید از وضع اشک (بیدل)
این جوهر چکیدن آب گهر نباشد