مگو رند از می و زاهد زتقوی گفتگو دارد
دماغ عشق سرشار است هر جا گفتگو دارد
عدم از سرمه جوشانده است شور محفل امکان
تامل کن خموشی تا کجاها گفتگو دارد
جهان بزمیست نفرین و ستایش نغمه سازش
سراپا گوش باید بود دنیا گفتگو دارد
زبس برده است افسون امل از خود جهانیرا
گر از امروز می پرسی زفردا گفتگو دارد
ندارد صرفه غیرت بجنگ سایه رو کردن
خجالت نقد بیکاری که با ما گفتگو دارد
نباشد گر نوای زهد و تقوی درد سر کمتر
ببزم ما قدح گوشست و مینا گفتگو دارد
اسیر تنگنای کلفتم از هرزه پروازی
غبارم گر نفس دزدد بصحرا گفتگو دارد
سراغ عافیت خواهی زما و من تبرا کن
ندارد بوی جمعیت زبان تا گفتگو دارد
نفس وحشت نگار گرد از خود رفتن است اینجا
صریر خامه ئی در لغزش پا گفتگو دارد
اثرهای کمال وحدت است افسانه کثرت
برای خود خیال شخص تنها گفتگو دارد
نگردد محرم راز دهانش هیچکس (بیدل)
مگر لعلش که از شرح معما گفتگو دارد