" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩١: موج گوهر طینتان گر شوخی افزون کرده اند

موج گوهر طینتان گر شوخی افزون کرده اند
پای درد امن سری از جیب بیرون کرده اند
کهکشان دیدی شکست رنگ هم فهمیدنی است
بیخودان در لغزش پا سیر گردون کرده اند
اعتباری نیست کز ذلت کشان خاک نیست
عالمی را پایمال فطرت دون کرده اند
نشه ناقدردانی بسکه زور آورده است
اکثری از ترک می بیعت بافیون کرده اند
خلق را خواب پریشان تا کجا راحت دهد
سایه بر فرق جهان از موی مجنون کرده اند
پر بصهبا خو مکن کاین عاریت پیمانه ها
رنگی از سیلی است هر گه چهره گلگون کرده اند
بگذرید از شغل بام و در که جمعی بیخبر
زین تکلف دشت را از خانه بیرون کرده اند
گل بدست و پا که بست امشب که چون برگ حنا
بوسه مشتاقان چمنها زیر لب خون کرده اند
موج گوهر بی تامل قابل تمییز نیست
مصرع ما را بچندین سکته موزون کرده اند
زین بضاعت تا کجا اثبات نفی خود کنم
کاستنهای مرا هم بر من افزون کرده اند
(بیدل) این دریای عبرت را پل دیگر کجاست
زورقی چند از قد خم گشته واژون کرده اند