ناله ام در دل از آغوش اثر می گذرد
بیضه نشگافته پرواز زپر می گذرد
زین گلستان که گلش رنگ ندامت دارد
شبنمی نیست که بی دیده تر می گذرد
از نفس چند پی قافله دل گیریم
سنگ عمریست که بر دوش شرر می گذرد
دام دل نیست بجز دیده که مینای شراب
از سر جام بصد خون جگر می گذرد
رغبت جاه چه و نفرت اسباب کدام
زین هوسها بگذر یا مگذر می گذرد
انجمن در قدمی هرزه بهر سو مخرام
هر کجا پا فشرد شمع زسر می گذرد
عشق شد منفعل از طینت بیحاصل ما
برق ازین مزرعه سوخته تر می گذرد
خودنمائی چقدر زحمت دل خواهد داد
آخر این جلوه ات از آینه در می گذرد
همچو تصویر بآغوش ادب ساخته ایم
عمر پرواز ضعیفان ته پر می گذرد
(بیدل) ما بوداع تو چرا خون نشود
عرق از روی تو بادیده تر می گذرد