" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩: نقشم از ضعف باندیشه دیدن نرسد

نقشم از ضعف باندیشه دیدن نرسد
نامم از گمشدگیها بشنیدن نرسد
زین خمستان هوس نشه وهمی دارم
که بترطیب دماغم نرسیدن نرسد
طبع آزاد مرا زافت دوران غم نیست
پیکر سر و زپیری بخمیدن نرسد
بال معنی نکشد کوشش هر بی سروپا
اشک را منصب بینش بدویدن نرسد
غیر نومیدی ازین باغ چه گل خواهم چید
رنگ افسرده من گربه پریدن نرسد
بسمل ناز تو گر بال کشد وحشت کو
جوهر آینه هرگز بطپیدن نرسد
تار و پود نفس صبح همان باب فناست
خرقه هستی ما جز بدریدن نرسد
غنچه سان قطره اشک مژه شاخ گلیم
سعی ما خون شود اما بچکیدن نرسد
هر کجا پای نهی خاک بزیر قدم است
ما نرفتیم بجائی که رسیدن نرسد
چشم روزن مگر از بی نگهی دریابد
ورنه این ذره که مائیم بدیدن نرسد
چکنم با دو جهان بار ندامت (بیدل)
قوت من که بیک ناله کشیدن نرسد