نقشم کسی از سعی چه فرهنگ برارد
نقاش مگر از صدفش رنگ برارد
عمریست که با کلفت دل میروم از خویش
خود را چقدر آینه با زنگ برارد
صد شام ابد طی شد و صد صبح ازل رفت
تا یاس زخویشم دو سه فرسنگ برارد
پهلو خور هنگامه صحبت نتوان زیست
زین انجمنم کاش دل تنگ برارد
در رهن خلشهای نفس فرصت هستیست
تیر تو کس از دل بچه آهنگ برارد
تفریح دماغ تو و من در خور وهم است
زین نسخه محال است کسی بنگ برارد
با دامن اگر عیب تگ و تاز نپوشی
عجز تو چه خار از قدم لنگ برارد
زین بار که من میکشم از کلفت هستی
سنگینی نامم زنگین سنگ برارد
آئینه او محرمی وصل ندارد
حیرانی ازین بیش کرا دنگ برارد
آه این دل مایوس نشاطم نپسندید
کو غنچه که واگردد و گل رنگ برارد
(بیدل) بکف خاک قناعت کن و خوش باش
تا گرد هوا گیر تو او رنگ برارد