" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨: نهال زندگی بالیدنی وحشت کمین دارد

نهال زندگی بالیدنی وحشت کمین دارد
نفس گر ریشه پیدا میکند ننگ از زمین دارد
عدم سرمایه ایم از دستگاه ما چه میپرسی
شراراز نقد هستی یک نگاه واپسین دارد
نمیخواهد کسی خود را غبارآلود بیدردی
اگر ما درد دل داریم زاهد درد دین دارد
فسردن نیست دل را بیتو در کنج گرانجانی
که در هر جزو این سنگ آتش دیگر کمین دارد
تصرف نیست ممکن در دل ما عیش امکانرا
که این اقلیم را داغ غمت زیر نگین دارد
تو هر رنگی که خواهی جلوه کن در تنگنای دل
سراسر خانه آئینه ام یک گل زمین دارد
بهر بیدست و پائی شمع از خود میبرد خود را
نبیند واپسی هر کس نگاه پیش بین دارد
شکنج چهره اقبال باشد در خور دولت
بقدر نردبان قصر شهان چین جبین دارد
ندارد چاره از بیدستگاهی طینت موزون
که سرو این چمن صد دست در یک آستین دارد
باحرام محبت از گداز دل مشو ایمن
هوای وادی مجنون مزاج آتشین دارد
کمال دانش ما گر فراموشیست از عالم
مشو مغرور آگاهی که غفلت هم همین دارد
برنج یک تپیدن صد جهان عشرت نمی ارزد
نمیدانم کدامین آرزو دل را برین دارد
بهمت یکقدم زین عرصه نتوان تاختن (بیدل)
وگرنه هر که بینی رخش صد دعوی بزین دارد