نه هستی از نفسهایم شمار ناله میگیرد
عدم هم از غبار من عیار ناله میگیرد
نمیدانم دل آزرده ام یا شوق مایوسم
که هر جا میروم راهم غبار ناله میگیرد
بم و زیر دگر دارد نوای ساز مشتاقان
نفس دزدیدن اینجا اختصار ناله میگرید
عرق گل کرده ام از شرم مطلب لیک استغنا
همان چون موج اشکم آبیار ناله میگیرد
نینگیزد چرا دود از سپند ناتوان من
نیستانها در آتش خار خار ناله میگیرد
اگر مطلق عنان گردد سپاه اضطراب دل
دو عالم شوخی یک نیسوار ناله میگیرد
ادب هر چند محو سرمه گرداند غبارم را
جنون شوق راه انتظار ناله میگیرد
فنا مشکل که گردد پرده دار ناکسیهایم
خس من آتش از رنگ بهار ناله میگیرد
شکست ساز هم آهنگ ها دارد درین محفل
چو کامل شد خموشی اشتهار ناله میگیرد
نمیدانم کرا گمکرده است آغوش امیدم
که حسرت عالمی را در کنار ناله میگیرد
زخاکستر گذشت افسانه داغ سپند من
هنوزم آرزو شمع مزار ناله میگیرد
فلکتازیست (بیدل) ترک وضع خویشتن داری
که هر کس رفت از خود اعتبار ناله میگیرد