" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٦: نیام تیغ عالمگیر مستی موج می باشد

نیام تیغ عالمگیر مستی موج می باشد
خدنگ دلنشین نغمه را قندیل نی باشد
بدل غیر از خیال جلوه ات نقشی نمی یابم
بجز حیرت کسی در خانه آئینه کی باشد
زباغ عافیت رنگ امیدی نیست عاشق را
محبت غیر خون گشتن نمیدانم چه شی باشد
زالفت چشم نگشائی برنگ و بوی این گلشن
که میترسم نگاه عبرت آلودی زپی باشد
گذشتن برنتابد از سر این خاکدان همت
که ننگ پاست طی کردن بساطی را که طی باشد
ببادی هم نمی سنجم نوای عیش امکانرا
بگوشم تا شکست استخوان آواز نی باشد
ندارد از حوادث تو سن فرصت عنان داری
نواهای شکست خویش بر امواج هی باشد
توان از یک تغافل صد دهان هرزه گو بستن
چه لازم رغبت طبعت بطشت پرزقی باشد
جنون جوشست امشب مجلس کیفیت مستان
مبادا چشم مستی در قفای جام می باشد
زشور عجز ما گردنکشانرا لرزه میگیرد
هجوم خار و خس بر روی آتش فصل دی باشد
قفس فرسوده این تنگنائیم ای هوس خون شو
که میداند زمان رخصت پرواز کی باشد
نیابی جز امل شیرازه سختی کشان (بیدل)
مدار استخوان دربند بند خلق پی باشد