وحشتم گر یک طپش در دشت امکان بشکفد
تا بدامان قیامت چین دامان بشکفد
اشک مژگان پرورم از حسرتم غافل مباش
ناله اندود است آنگل کز نیستان بشکفد
کو نیسم مژده وصلی که از پرواز شوق
غنچه دل در برم تا کوی جانان بشکفد
میتوان باصد خیابان بهشتم طرح داد
یک مژه چشمی که بر روی عزیزان بشکفد
تا قیامت در کف خاکی که نقش پای اوست
دل طپد آئینه بالد گل دمد جان بشکفد
هستی جاوید ریزد گل بدامان عدم
یک تبسم وار اگر آن لعل خندان بشکفد
گلفروشان جنونرا دستگاهی لازم است
غنچه این باغ ترسم بی گریبان بشکفد
نالها از کلفت بیدردی دل آب شد
یارب این گلشن به بخت عندلیبان بشکفد
نیست غیر از شرم حاجت ابر گلزار کرم
میکند سائل عرق تا دست احسان بشکفد
بر دل مایوس (بیدل) پشت دستی میگزم
غنچه این عقده کاش از سعی دندان بشکفد
وداع سرکشی کن گر دلت راحت کمین باشد
چو آتش داغ شد جمعیتش نقش نگین باشد
زمرگ ما فلک را کی غبار حزن درگیرد
زخواب میکشان مینا چرا اندوهگین باشد
نگاهی گر رسد تا نوک مژگان مفت شوخیها
درین محنت سرا معراج پروازت همین باشد
لب دامن نگردید آشنای حرف اشک من
چو شمعم سلک گوهر وقف گوش آستین باشد
گرفتاری بحدی دلنشین است اهل دولت را
که تا انگشتشان در حلقه انگشترین باشد
سراغ عافیت احرام مرگم میکند تلقین
مگر آن گوهر نایاب در زیر زمین باشد
بقدر زخم دل گل میکند شور جنون من
پر پرواز شهرت نام را نقش نگین باشد
چه امکانست سر از حلقه داغت برآوردن
سپند بزم ما را ناله هم آتش نشین باشد
درین معبد فنا را مایه تو قیر طاعت کن
که چون خاکت دو عالم سجده وقف یک جبین باشد
گرت شمعیست دامن زن و گر کشتیست برق افگن
محبت جز فنای ما نمی خواهد یقین باشد
اشارت میکند (بیدل) خط طرف بناگوشش
که هر جا جلوه صبحیست شامش در کمین باشد