" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠: وداع عمر چمن ساز اعتبارم کرد

وداع عمر چمن ساز اعتبارم کرد
سحر دماندن پیری سمن بهارم کرد
برنگ دیده یعقوب حیرتی دارم
که میتوان نمک خوان انتظارم کرد
تعلق نفسم سوخت تا کجا نالم
غبار وهم گران گشت و کوهسارم کرد
دل ستمزده صد جا غم تظلم برد
شکست آینه با عالمی دوچارم کرد
غبار میدمد از خاک من قدح در دست
نگاه مست که سیر سر مزارم کرد
به نیم چشم زدن قطع شد وجود و عدم
گذشتگی چقدر تیغ آبدارم کرد
نهفته داشت قضا سرنوشت مستی من
نم عرق زجبین شیشه آشکارم کرد
کنون زخود مژه بندم که عبرت هستی
غبار هر دو جهان بر نگاه بارم کرد
امید روز جزا زحمت خیال مباد
می نخورده درین انجمن خمارم کرد
چو شمع چاره ندارم زسوختن (بیدل)
وفا گلی بسرم زد که داغدارم کرد