وضع فلک آنجا که بیک حال نباشد
رنگ من و تو چند سبک بال نباشد
تا وانگری رفته ئی از دیده احباب
آب آنهمه زندانی غربال نباشد
گردن نفرازی که درین مزرع عبرت
چون دانه سری نیست که پامال نباشد
دلرا نفریبی بفسونهای تعین
آرایش این آئینه تمثال نباشد
عیبی بتر از لاف کمالات ندیدیم
شرمی که لبت تشنه تبخال نباشد
از شکر محبت دل ما بیخبر افتاد
در قحط وفا جرم مه وسال نباشد
امروز گر انصاف دهد داد طبایع
کس منتظر مهدی و دجال نباشد
ای آینه هر سو گذری مفت تماشاست
امید که آهیت بدنبال نباشد
دامان کری گیر و نوای همه بشنو
تا پیش تو صاحب غرضی لال نباشد
خفت مکش از خلق و باظهار غنا کوش
هر چند بدست تو زر و مال نباشد
در هر کف خاکی که فتادیم فتادیم
پهلوی ادب قرعه رمال نباشد
تر میکند اندیشه خشکی مژه ام را
مغز قلم نرگس من نال نباشد
آزادگی و سیر گریبان چه خیال است
(بیدل) سر پرواز ته بال نباشد