" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٤: وهم بلند و پست جاه چند دلت سیه کند

وهم بلند و پست جاه چند دلت سیه کند
گر گذری زبام و در سایه بساط ته کند
رفع غبار وهم و ظن آنهمه کذب داشته است
یک مژه گر بهم خورد نقش جهان تبه کند
داد نشان میکشان گر ندهد سپهر دون
جام پر و تهی همان کار هلال و مه کند
جمع شدن بجیب خویش مغتنم نفس شمار
یک گره است شش جهت کس بدل که ره کند
شمع بحسرت فنا تا به سحر در آتشست
کاش نسیم دامنی بیگه ما پگه کند
محو صفای شوق باش تا بطربگه حضور
سیر هزار رنگ گل آینه بی نگه کند
طبع فضول ظالم است دادش از انفعال خواه
خجلت اگر زند بسنگ رو بعرق سیه کند
در طلب غنا چو شمع جبهه بعجز سودنست
آبله بشکند بپا تا سر ما کله کند
بعد تهی شدن زخویش واشدنت چه فایده
شرم کن از حساب اگر صفر یک تو ده کند
غیر توقع کرم هیچ نداشت زندگی
فال وجود زد عدم تا دو نفس نگه کند
گر نه بعرض مدعا خاک در فنا شود
(بیدل) ناامید ما رو بچه بارگه کند