" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٦: هر جا صلای محرمی راز داده اند

هر جا صلای محرمی راز داده اند
آهسته تر زبوی گل آواز داده اند
سرها بتیغ داد زبان لیک چاره نیست
بر شمع ما همین لب غماز داده اند
زان یک نوای «کن » که جنون کرده در ازل
چندین هزار نغمه بهر ساز داده اند
مژگان بکار خانه حیرت گشوده ایم
در دست ما کلید در باز داده اند
مرغان این چمن همه چون شبنم سحر
گر بیضه داده اند به پرواز داده اند
از نقد و جنس عالم نیرنگ چون نفس
تا واشمرده اند همان باز داده اند
سازیست زندگی که خموشی نوای اوست
پیش از شنیدنت بدل آواز داده اند
بر فرصتی که نیست مکش حسرت ای شرار
انجام کارها بیک آغاز داده اند
خواهی بشک نظر کن و خواهی یقین شناس
آئینه خیال تو پرداز داده اند
ای شمع ناز کن تو بسامان عشرتست
رنگ بهار خرمن گل باز داده اند
(بیدل) تو هم بناز دو روزیکه عمرهاست
اوهام داد آئینه ناز داده اند