هر سو نظر گشودیم زان جلوه رنگ دارد
آئینه خانها را یک عکس تنگ دارد
بیش و کم تو و ماست نقص و کمال فطرت
میزان عدل یکتا شرم از دو سنگ دارد
خفاش و سایه عمریست از آفتاب دورند
از وضع تیره طبعان تحقیق ننگ دارد
صیادی مرادت گر مطلب تمناست
زین دامگاه عبرت جستن خدنگ دارد
عالم جمال یار است بی پرده تکلف
اما کسی چه بیند آئینه زنگ دارد
گردی دگر که دیده است از کاروان امید
افسوس فرصت اینجا چندی درنگ دارد
زین کارگاه تمثال با دل قناعت اولی است
از هر گلی که خواهی آئینه رنگ دارد
آسان نمیتوان شد غیرت شریک مجنون
از خانه برمیائید صحرا پلنگ دارد
کس تا کجا بمالد چشم تامل اینجا
سیر سواد هستی صد دشت بنگ دارد
شغل دگر نداریم جز سر بپا فگندن
شمع بساط تسلیم یک گل بچنگ دارد
پیری دمیکه گل کرد بی یاس دم زدن نیست
چون شیشه سرنگون شد قلقل ترنگ دارد
آئینه عالمی را بی دمزدن فرو برد
آغوش سینه صافی کام نهنگ دارد
نقاش چشم مستی گردانده است رنگم
تصویر من کشیدن چندین فرنگ دارد
در طبع هر که دیدیم سعی نگین تراشیست
تا نام بی نشان نیست این کوه سنگ دارد
(بیدل) تلاش دولت ننگ هزار عیب است
بر نردبان دویدن رفتار لنگ دارد