" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٥: هر کجا آئینه حسن جنون گل میکند

هر کجا آئینه حسن جنون گل میکند
دود سودا بر سر ما ناز کاکل میکند
بر لب ما خنده یکسر شکوه درد دل است
هر قدر خون می خورد این شیشه قلقل میکند
سینه چاک شوقم از فکر پریشانم چه باک
هر که گردد شانه یاد زلف و کاکل میکند
دل چه سان با خامشی سازد که یاد جلوه ات
جوهر آئینه را منقار بلبل میکند
دستگاه شوق تا بالد زخودداری برا
خاک را آشفتگی گردون تجمل میکند
منزلت خواهی مدارا کن که در فواره آب
اوج دارد آنقدر کز خود تنزل میکند
جلوه مست و شوق سر تا پا نگاه اما چه سود
دیده و دانسته حیرانی تغافل میکند
زندگی نقد نفسها ریخت در جیب فنا
از تردد هر که می رنجد توکل میکند
ازسلامت دست باید شست و زین دریا گذشت
موج اینجا از شکست خویشتن پل میکند
موج چون بر هم خورد (بیدل) همان بحر است و بس
کم شدن از وهم هستی جزو را کل میکند