هر کجا سعی جنون بر عزم جولان بشکند
کوه تا دشت از هجوم ناله دامان بشکند
دل بخون میغلطد از یاد تبسمهای یار
همچو آن زخمیکه بر رویش نمکدان بشکند
دل شکستن زلف اورا آنقدر دشوار نیست
میتواند عالمی فکر پریشان بشکند
برنمیدارد تامل نسخه دیوانگی
کم کسی اندیشه بر مضمون عریان بشکند
بر تغافل خانه ابروی او دل بسته ایم
یارب این مینا همان بر طاق نسیان بشکند
هیچکس در بزم دیدار آنقدر گستاخ نیست
ایخدا دردیده آئینه مژگان بشکند
کوه هم از ناله خواهد رنگ تمکین باختن
گر دل دانا بحرف پوچ نادان بشکند
با درشتان ظالمان هم بر حساب عبرت اند
سنگ اگر مرد است جای شیشه سندان بشکند
لقمه برجوع مردم خوار غالب میشود
به که دانا گردن ظالم باحسان بشکند
بی مصیبت گریه بر طبع درشتت سود نیست
سنگ در آتش فگن تا آبش آسان بشکند
بر سر بیمغز (بیدل) تا بکی لرزد دلت
جو زپوچ آن به که هم در دست طفلان بشکند