هر کجا شمع تماشای تو روشن میشود
از زمین تا آسمان آئینه خرمن میشود
ما ضعیفان لغزشی داریم اگر رفتار نیست
سایه را از پا فتادن پای رفتن میشود
موج گوهر با همه شوخی ندارد اضطراب
سعی چون بی مقصد افتد آرمیدن میشود
بسکه غفلت در کمین انقلاب آگهیست
تا کسی چشمی کند بیدار خفتن میشود
گر چنین افسردن دل عقده ها آرد ببار
دانه ما ریشه گل ناکرده خرمن میشود
فتنه ئی دارد جهان ما و من کز آفتش
زندگانی عاقبت مشتاق مردن میشود
طبع ظالم از ریاضت عیب پوش عالم است
آهن قاتل چو لاغر گشت سوزن میشود
از فروغ جوهر بی اعتباریها مپرس
شمع ما در خانه خورشید روشن میشود
آفت برق فنا را چاره نتوان یافتن
این گلستان هر چه دارد وقف گلخن میشود
صنعت خونریزی تیغش تماشاکردنی است
بسمل ما میفشاند بال و گلشن میشود
فضل مختار است اما عجز پربیدست و پاست
من نخواهم او شدن هر چند او من میشود
پیری و اشک ندامت همچو صبح و شبنم است
(بیدل) آخر حاصل از هر شیر روغن میشود