" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٠: هر کرا اجزای موهوم نفس دفتر بود

هر کرا اجزای موهوم نفس دفتر بود
گر همه چون صبح بر چرخش برد ابتر بود
عشرت هر کس بقدر دستگاه وضع اوست
گلخنی را دود ریحانست و گل اخگر بود
هر که هست از همدم ناجنس ایذا میکشد
رگ زدست خون فاسد در دم نشتر بود
با ادب سر کن بخوبان ورنه در بیطاقتی
بال پروانه گلوی شمع را خنجر بود
تا توانی از غبار بیکسی سر بر متاب
گوهر از گرد یتیمی صاحب افسر بود
مایه نومیدی ئی در کار دارد سعی آه
بی شکستن نیست ممکن تیر ما را پر بود
همچو مجنون هر کرا از داغ سودا افسریست
گردبادش خیمه و ریگ روان لشکر بود
ای جنون برخیز تا مینای گردون بشکنیم
طالع برگشته تا کی گردش ساغر بود
بی فنا مژگان راحت گرم نتوان یافتن
شمع را خواب فراغت در ره صرصر بود
تا سراغی واکشم از وحشت موهوم خلق
آتش این کاروانها کاش خاکستر بود
انحراف طور خلق از علت بیجادگیست
کج نیاید سطر ما (بیدل) اگر مسطر بود