" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦١: همت از گردن کشی مشکل باستغنا رسد

همت از گردن کشی مشکل باستغنا رسد
برخم تسلیم زن تا سر به پشت پا رسد
تا زمستی تردماغی انفعال آماده باش
آخر از صهبا خمی بر گردن مینا رسد
فطرت آفها کشد تا نقش بربندد درست
اولین جام شکست از شیشه بر خارا رسد
غافل از کیفیت پیغام یکتائی مباش
قاصد او میرسد هر جا دماغ ما رسد
عالمی را بی بضاعت کرد سودای شعور
نقدی از خود کم کند هر کس بجنسی وارسد
راحت آبادی که وحشت بانی آثار اوست
گر کسی تا پای دیوارش رسد صحرا رسد
نور شمع عزتم اما درین ظلمت سرا
عالمی پهلو تهی سازد که بر من جا رسد
همچو بوی غنچه از ضعفی که دارم در کمین
امشبم گر جان رسد بر لب نفس فردا رسد
پیکرم چون شمع از ننگ زمینگیری گداخت
سر بره می افگنم تا پا بخواب پا رسد
همنشینان زین چمن رفتند من هم بعد ازین
بشکنم رنگی که فریادم بآن گلها رسد
غنچه شو بوی گل طرز کلامم نازک است
بی تامل نیست ممکن کس باین انشا رسد
خودسری (بیدل) چه مقدار آبیار وهمهاست
سرو زین اندام میخواهد بآن بالا رسد